شعر کودکانه آقای راننده

شعر کودکانه آقای راننده

شعر آقای راننده


یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود

توی یک شهر بزرگ
یک آقا راننده بود

در خیابان‌های شهر
مینی‌بوس رانی می‌کرد

ماشین قشنگی داشت
آبی و قرمز و زرد

بچه‌ها منتظرند
آقا راننده بیاد

حالا وقت رفتنه
همه خوشحالند و شاد

بچه‌ها داد می‌زنند
آقا راننده اومد

با نگاه مهربان
لب پرخنده آمد

همگی، یکی یکی
سوار ماشین شدند

یک به یک گفتند سلام
با صداهای بلند

آقا راننده می‌گفت
بچه‌ها خوش آمدید

حالا وقت شادیه
شعر و آواز بخوانید

آقا راننده‌ی ما
گاز میده بوق میزنه

رسیدیم به کوچه‌مان
حالا ترمز میکنه
5673
آرشیو مطالب شعر و سرود
مطالب مرتبط
شعر زیبای باد و پیراهن من از افسانه شعبان نژاد

شعر و سرود

شعر زیبای باد و پیراهن من از افسانه

شعر کودکانه درمورد صبح و سحرخیزی

شعر و سرود

شعر کودکانه درمورد صبح و سحرخیزی

چند تا شعر قشنگ درباره سلام کردن

شعر و سرود

چند تا شعر قشنگ درباره سلام کردن