داستان خواب گنج و دزد دریایی

داستان خواب گنج و دزد دریاییريش آبي غرغر مي كرد و مي گفت: ده قدم از ايوان و بيست قدم از بوته رز، اينجا . گنج اينجاست . اين خوابي بود كه اون شب جاويد ديد.
روز بعد جاويد شروع به كندن زمين كرد او آنقدر زمين را كند كه يك گودال عميق بوجود آمد.
او به كندن ادامه داد . هر چه گودال عميق تر مي شود تله خاكي كه كنار آن بود بلندتر مي شد
او آنقدر زمين را كند كه حفره اي بسيار عميق و تله خاكي بسيار بلند درست شد. او نفسي تازه كرد و گفت: خيلي خسته شدم ، ديگه نمي توانم ادامه دهم .
ناگهان چيزي توجه او را جلب كرد.
اما به جای گنج فقط يك استخوان پيدا كرد . جاويد يك تكه استخوان و يك حفره و يك تل خاك بزرگ روبرويش بود . او پيش خودش فكر كرد " آن دزد دريايي به من دروغ گفت"
اماوقتي مادر جاويد مشاهده كرد كه پسرش چه كاري كرده است برايش دست زد و لبخند زد .
اوه جاويد متشكرم . من هميشه مي خواستم بوته بزرگ گل در اينجا بكارم و از تو متشكرم كه اين گودال را برايم كندي. اين هم يك اسكناس براي كندن گودال!
5673
آرشیو مطالب داستان و حکایت
مطالب مرتبط
داستان عاقبت دانه خوش شانس

داستان و حکایت

داستان عاقبت دانه خوش شانس

داستان بازی دایناسورها

داستان و حکایت

داستان بازی دایناسورها

داستانی درباره دروغگویی میمون

داستان و حکایت

داستانی درباره دروغگویی میمون

داستان باغچه مادربزرگ

داستان و حکایت

داستان باغچه مادربزرگ